سهم من از دنیا

دلش که تنگ می شود

این روزها چترت را همراه داشته باش؛ پر از بغضند...خیس می شوی...
قاصدک های اطرافت را می گویم!
.
.
.
بهانه هایم را برایت فوت کرده ام..
 
گوش ِشان می کنی؟
 
قاصدک های اطرافت را می گویم : "دلش که تنگ می شود بهانه گیر می شود!"

آری : دلم که تنگ می شود بهانه گیر می شوم...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اندازه پـایـیز

نه بهار با هیچ اردیبهشتی , نه تابستان با هیچ شهریوری , ونه زمستان با هیچ اسفندی , اندازه پـایـیز به مذاق خیـابـانها خــــوش نیـامــد , پـائیز مــهری داشـت کـه بـــَر دل هـر خیـابان مـی نشست ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امام زمان

 

جمله جمله نه! واژه واژه تورا / ای سفر کرده گفتگو کردیم

کوچه کوچه نه! خانه خانه تورا / سالیانی ست جستجو کردیم

سوره سوره نه! آیه آیه تو را / در مناجات آرزو کردیم

جمعه جمعه نه! لحظه لحظه تو را / ندبه کردیم و های و هو کردیم . . .

.

 

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امام زمان

 

آقا اجازه خسته ام از این همه فریب /  از های و هوی مردم این شهر نا نجیب

آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند / دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه باز به من طعنه می زنند / عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند / «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب . . .

 

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خسته شدم

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدایا مرا ببخش

به دنبال خدا نگرد در بیابان های خالی از انسان نیست

به دنبالش نگرد

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست

به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی ست که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی ست که برای تو می تپد

خدا در لبخندی ست که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زندگی

تو را هيچگاه نمي توانم اززندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

براش بنویس

براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گرمی دستانت

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم
چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است
درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق


  ‌

نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی
عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام …. ‌

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی تو

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سنگاپور....singapure

یکی از آرزوهای من سنگاپوره

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بوی دلتنگــ ـی های بیشتــــر

بوی پاییز می آیـــد
بوی دلتنگــ ـی های بیشتــــر...
بوی دلسردی
بوی رویــاهای ندیده
بوی تـــــو،
بوی مــــــن؛
بوی عشق...
مستی های پنهان
بوی باران
 

بوی خواستـــن و نتوانستــ ــن
بوی رفتن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایـــی که هیچوقتــــــ حال نشــد
و همیشــه استمـــراری بــود!
بوی آرزو، بوی تنـهایی!!

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

لعنت بر بغض..

خندیدن خوب است...

قهقهه عالی است...

گریستن آدم را آرام میکند...

اما...

لعنت بر بغض..

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ای کاش

گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
که بیاد تو تنهاییم …. و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه
مگه من مردم که تنها بمونی … !

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی انصاف

 

بی انصاف با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای
که اینچنین بیخیال ما شدی . . .

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

love


ديدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود. انگار خودش نبود عاشق شده بود. افتاد.شکست . زير باران پوسيد آدم که نکشته بود . عاشق شده بود

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:<:-P, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هیچکس با من نیست

هیچکس با من نیست !… مانده ام تا به چه اندیشه کنم… مانده ام در باران تنهایی… درباران میخوانم… چه غریبانه شبی ست… شب باراني من!…

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خـــدا مــــرا از بهشــــت راند

خـــدا مــــرا از بهشــــت راند و از زمیـــن ترســـاند ... شمــا مـــرا از زمین راندید و از خـــدا ترساندید هـــم اکنون در کنار شیـــــطان آرامیده ام ! نه مـــــرا از خود می راند و نه از خود ، می ترســــــاند ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هوای پاییز

هوای پاییز زوزه ی کلاغان وحشی در مسیر باد به گمانم خبرهای خوشی در راه است ! هوا بوی سیب می دهد

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هیچ چیز مثل قبل نیست

در زندگی برای هرآدمی!ازیک روز...ازیک جا...ازیک نفر...به بعد...!دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست!نه روزها...نه رنگها...نه خیابان ها...همه چیز میشود:دلتنگی

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باز هـــــــم شب شـــــــــد

باز هـــــــم شب شـــــــــد.... و من هنوز بی عشــــــــق تــــــــــــو از تمام رویاها دلگیرم... امشب در انتظار یک "شب به خیـــــــــــر" تا صبح بیدار خواهم ماند اما تو چشماهای زیبایت را به رویاها بسپــــــــار

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رنگ آرزوهایم

رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده تو اگر دستت به آسمانش رسید چند تکه ابر نقاشی کن تا دل من به ابرها خوش باشد... !

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پر ازتنهاییست

خود را در آغوش بگیر و بخواب ! هیچ کس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد ! این جمع ، پر ازتنهاییست

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نوازش انگشتانت

بگذار نوازش انگشتانت سیمهای زندگیم را به صدا درآورد ونغمه ای بسازد که هم از آن توست و هم از آن من.....

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هیاهـــ ــو

اینــ ـجا زنـــ ــــــــــی در انتــ ـظارتـــــ نیســـت.... هیاهـــ ــوی نبـــــــ ــودنــــتــــ از مــــــ ــن مـــــــ ـــــرد ســاخـــتـــــــــــــ.....

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستتدارم

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خستـــه شــدم

خستـــه شــدم از بس آرزو کـردم و ديـگـران به آن رسيـدنـد... !

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گــاه تنهــا

گـاه دلـم میـگیـرد .. گـاه زنـدگی سخـت میــشود .. گــاه تنهــا ..تنهـایی آرامــش مـی آورد .. گــاه گذشته اذیــتم میـکنـد .. این " گاه" هـا گهـگاه تمــام روز و شـب من میـشونـد .. آنـوقت بغــض راه گلویم را میـگیرد..! "درسـت مثل همین روزها"

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم میریزد

حاصل سبز ترین باور من ،برگ زردیست که از لای ورق های دلم میریزد..... مانده ام سخت غریب ..... دیگر از سبزترین خاطره ها میترسم... . . . .

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد

درباره وبلاگ

این روزها حال وهوای خوشی ندارم.آسمانی ابری رویم سایه انداخته ویک دلتنگی کوفتی که رهایم نمیکند.نه یاری برای همدردی میبینم ونه مامنی برای آرامش.بدتر از همه آدمهایی که بی تفاوت از کنارم میگذرند رد پای وحشتی عظیم را در چشمهای من نمی بینند.چیز هایی در من در حال فرو ریختن است که سالها برای ساختنشان زحمت کشیده ام.که اگر بیافتد این اتفاق دوباره بنا کردنشان محال است.دلم میخواهد اینهمه بی اعتمادی را استفراغ کنم . الان بیشتر از هر وقت دیگری آرزو میکنم ای کاش یک اسب داشتم.دستم را فرو میکردم توی یالهایش.سوارش میشدم وچهار نعل میتاختم..........


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , leilayeinroozhayeman.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM