سهم من از دنیا

این روزها ...

تلخ میگذرد این روزها ...

که قرار است

از تو

برای دلم

یک انسان معمولی بسازم ...!!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهتاب

یاد گرفته ام تنهایی ام راماهرانه پشت ِ روزنامه ای پنهان کنم ،

اما امان از مهتاب

که بوی شانه های تو را می دهد

چیزی را نمی توان پنهان کرد ....!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اوریانا فالاچی____نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اگه‌ تو پسر به‌ دُنیا بیای‌اَم‌ خوش‌ْحال‌ می‌شم‌!

شاید حتّا بیشتر از دختر بودنت‌! اون‌ وقت‌ مزّه‌ی‌ برده‌گی‌ُ

بعضی‌ از تحقیرا رُ نمی‌چِشی‌!...

مثلاً اگه‌ پسرباشی‌ کسی‌ تو تاریکی‌ بِهِت‌ تجاوز نمی‌کنه‌!

لازم‌ نیست‌ صورت‌ِ خوش‌ْگِل‌ داشته‌ باشی‌ تا تو نگاه‌ِ اوّل‌

چشم‌ِ همه‌ رُ بگیری‌!

وقتی‌ با هم‌ْسَرِت‌ تورخت‌ِخواب‌ خوابیدی‌ لازم‌ نیست‌

هَر چیزی‌ُ تحمّل‌ کنی‌! !

کسی‌ به‌ تو نمی‌گه‌ گُناه‌ اون‌ روزی‌ دُرُس‌ شُد

که‌ حوا سیب‌ِ ممنوع‌ُ چید!

کم‌تَر عذاب‌می‌کشی‌! لازم‌ نیست‌ بِجنگی‌ُ ثابت‌ کنی‌

که‌ می‌شه‌ خُدا رُ مث‌ِ یه‌ پیره‌زن‌ِ مو سفید نقّاشی‌ کرد،

نه‌ یه‌ پیره‌مَردِ ریش‌ْسفید!

می‌تونی‌ هَر وقت‌ دِلِت‌خواست‌ شورش‌ کنی‌!

می‌تونی‌ دوس‌ داشته‌ باشی‌، بدون‌ِ این‌ که‌ یه‌ شب‌ از خواب‌ بپّری‌ُ

حِس‌ کنی‌ داری‌ تو باتلاق‌ فرو می‌ری‌!

می‌تونی‌ از خودت‌دفاع‌ کنی‌ بدون‌ِ این‌ که‌ لیچار بشنوی‌! ........

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هجوم

میان هجوم دلهره و خستگی

درست همان وقتی که نباید
.
.
.
تنها می شوی!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رنگ آرزوهایم...

ای کاش فردا که از خواب بیدار میشوم ،

زندگی رنگ دیگری باشد

به رنگ آرزوهایم...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

این روزها

این روزها ناامید نیستم , فقط کمی دلگیرم

از خودم

از تو

از انسانها...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نجوای قلب هایمان

چه ساده نشستیم

روی مهربانی لبخندهایمان...

دیدی هیچکس راز آن هوای بارانی را نمی دانست

جز ما...

و نگاه های پنهانی تو را

که می لغزید ظریف و آرام

بر خطوط اندامم...

و آرامش سنگ ها را

میان همهمه ی نجوای قلب هایمان

چشم هایمان می خندیدند

و این تجربه ی شادمانی

در این میهمانی هزار رنگ بوسه و آغوش

قصه ی کودکی را از سر گرفت

میان ما تنها لبخند به داوری می نشیند

و این رقص لحظه ها

بر سمفونی آرام این شب مهتابی

مهربانی چشم هایت و وسعت لبخندت را

به من هدیه داد...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بهروز وثوقی

ننه،...
از بچگي هرچي كشيديم گفتي "حكمت خداست"
بيبين ننه،........
نيشوني اين حكمتو بده برم دره خونش،....
بهش بگم ؛..... ً
دِ لامصب مشكل تو با من چيه اخه،.؟؟؟!!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فرصت
کاش پرده می فهمید تا پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد.
نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برای چند لحظه !

گاهی فقط بوی یک عطر ؛
شنیدن صداش!
خوندن آخرین اس ام اسش
یک تشابه اسم ،
برای چند لحظه !
باعث میشه دقیقاً احساس کنی….
که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه…. !!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیال ها

می آیی
در آغوشم می گیری
روی موهای شقیقه ات دست می کشم
مگر خیال ها هم
پیر می شوند؟

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بعضی چيزا
بعضی چيزا هست كه هيچ كاريش نميشه كرد,
نه ميشه تحمل كرد , نه ميشه حلش كرد
و اين بدترين درد ممكنه..
نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

روزهای سختی رو میگذرونم...

روزهای سختی رو میگذرونم...
وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود

نفسم
دنیایم
دلم. . .


ممنونم از شب رویا
که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه....!


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنهایی هایم

تنهایی ام را کسی شریکـی نیست

مطمـئن باش !

دست احتــیاج به سمت تـو که هیـچ !

به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد !

شایـــد کـه تنهایی هایم

از تنهایی دق کنــــد


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آرزو بــــــــــــــــه آرزو

آدم رویــــــــــــــــــا بـه رویــــــــــــــــــا ...
خــــــــــــــــــــــــواب بـه خـــــــــــــــــــــواب ...
آرزو بــــــــــــــــه آرزو پـــــــــــــــــــــــــیـر مـی شــود !!!

نـه ســـــــــــــــــــــال بـه ســـــــــــــــــــال ...
نـه ثـانـــــــــــــــــیه به ثـانـــــــــــــــــــیه ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گاهى ..

گاهى وقت ها
دلت مى خواهد يكى را صدا كنى...
بگويى سلام ،
مى آيى قدم بزنيم ؟؟؟؟!!

گاهى ..
آدم چه چيزهاى ساده اى را
ندارد ...!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یه وقتایی

یه وقتایی دوست داری هیچ کسی رو نبینی ...
تنها باشی ...
هی چایی بریزی ...
بخوری ...
هی اشک بریزی ...
کسی هی بهت نگه چی شده ؟

نفس عمیق بکشی ...
آه بلند بکشی ...
تنها باشی ...
تنهای تنها ..


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یه آغوش بی منت

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت...
که تورو فقط و فقط واسه خودت بخواد ،
که وقتی تو اوج تنهایی هستی
با چشماش بهت بگه:

هستم ، تا تهِ تهش!!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حرفهای دلت

بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی...
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی...
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی ...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی ...
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوز هم دوسش داری...
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهایی هات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر خوبه..

چقدر خوبه...
وقتي با عشــــــــــقت قهر ميکني....
و بر خلاف ميلت ميگي
ديگه دوســـــــــــــت ندارم ، نميــــــــــــخوامت....
اين جـــــــــــمله رو بشنوي،

( ♥♥♥ غلط کردي چه بخواي چه نخواي مال مني ♥♥♥ )

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنــــــــــــــــــهایی را از من گرفتی

اشتباه نکن ....
نه چهره جــــــــــــــــذاب و مــــــــــــــــــــردانه ی تو ؛
و نه محـــــــــــــــــــــبوبیت تو ؛
مرا مجــــــــــــــــــــــذوب خود نکرد !
تنها آن هنگام که تنــــــــــــــــــهایی را از من گرفتی ،


من عاشــــــــــــــقت شدم ... !!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شب

به روزها دل مبند،روزها به فصل که می‌رسند،رنگ عوض می‌کنند. با شب بمان،شب همیشه یک رنگ است."

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستم داشته باش

دوستم داشته باش
هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد
که می خواهـیـم و نمی توانـیـم
که می توانـیــم و نمی گـذارنــد

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد
!...نه به خاطر خودت
!...و نه به خاطر من

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

"... بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم ... "

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همه ی زندگی ام
بگذار همه ی زندگی ام گره ی کور بخورد …
دستهای “تــــــــــو” که باشد ملالی نیست …
با نگاه “تـــــــــــو” گره از همه چیز باز میشود حتی از دل گره خورده من … !
نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

لعنت

لعنت به روز‌های که با موزیک و فیسبوک پر میشود

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اتـــفاق ایـــن روزهــای مـــن

حـــالا دیگــر نــه از حادثــه خبـــری هســت ،

و نــه از اعجـــاز آن چشــم هــای آشنــا ،

از دلتنگــی هــا هـم کــه بگذریـــم ،

تنهایــی ،

تنـــها اتـــفاق ایـــن روزهــای مـــن اســت .. .

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باختن

باید قمارباز باشی تا بفهمی فرق است بین ‘باختن’ و ‘بد’ باختن…

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدایااجازه هست


خدایا
اجازه هست ناصبوری کنم؟

به بزرگیت قسم از صبوري خسته ام...

از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند و میماند...

از اشك هايي كه شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستید

و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،

در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .

آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما

ای تنهــاامیدم

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشقی

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیانت

تنت در بغل کسی و دلت پیش دیگری.هزار خطبه هم بخوانند

خیانت است.

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به خاطر بیاور

اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مادر

فرشته نبود
اما مهربان بود
بی پناهم که یافت
خانه ای ساخت برایم
از نور و آرامش
ومن با شکوه زیستم

دست هایش سفید بود و روشن
انگار
از چیدن ماه آمده بود.

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شبها

چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا كردم

دلم را با جنون بی كسی ها آشنا كردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی

كه قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا كردم

چه حسی بود در قلبم شبیه كوچه برفی

به راه كوچه برفی ترا از خود جدا كردم

نفهمیدم كه می میرم نباشی مثل پروانه

تو را من در ته این كوچه برفی رها كردم

چه شبها تا سحر با قاصدك در خلوتی بیرنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا كردم

به پای قاصدك بستم صبوری را شبیه گل

نوشتم روی گلبرگش كه من بی تو چه ها كردم

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دفترعشق

دفتر عشـــق كه بسته شـد 
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم 
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون 
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
اونیكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود 
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو 
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم 
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
از دســـت قــــلبم شاكیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم 
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم 
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن 
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه 
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو 
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه 
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه 
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو 
ازاون كه عاشقــــت بود 
بشنو این التماس رو 
ــــــــــــــــــــــ 
ـــــــــــــــ 
ـــــــــــ 
ـــــــ

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در اين روزهای خاكستری....

دلم برای نقاشی های كودكی تنگ شده....
برای آسمان آبی...
زمين سبز پر گل....
خانه ای با شيروانی قرمز...
برای آدمهای هميشه خندان....
و پرنده های در حال پرواز...

در اين روزهای خاكستری....
كنار اين همه آدم عبوس...
و آسمان بی پرنده...
دلم هوای روزگار كودكيم را كرده....
روزهای خيلی دور
رويايی گم شده...


آه مادر...
نگاهم كن....
من هم مثل تو
اين روزها چقدر پير شده ام ……!!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عجب بغض پرتوقعی

پیشانی ام ...
چسبیدن به سینــه ات را میخواهد..
و چشم هایم خیس کردن پیراهنت را...
عجب بغض پرتوقعی دارم...
مــن امروز ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم رسیدن می خواهد...

دیگر طاقت رویاهایم

تمام شده!

دلم رسیدن می خواهد...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هی رفـ ـیـ ـق!

گاهی آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونهش و بگه :

هی رفـ ـیـ ـق!

از چیزی ناراحتی؟

اونوقت آدم برگرده بگه:

آره رفیق،ازهـمه چـی ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پیر شده ام

پیر شده ام
پا به پای دردهایی که
قد کشیده اندو
بزرگ شده اند!
میترسم!
میترسم دیگر
دستم به قلم نرود!
فکرش را بکن
تمام میشوم شبی!
یک روز می آیی و میبینی
نه من هستم
نه این کلمات!
آری
دارم خشک میشوم!
پا به پای
گلدانهایی که ...
این روزها میگذرند
اما
من از این روزها نمیگذرم!!


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بخوام از تو بگذرم


بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم

تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو

دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده

بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همه " بخونن "

بعضی چیزها را " باید " بنویسم نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه " برای اینکه " خفه نشم " همین !!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهربانم

منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد
به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خسته ام ازاین زمونه

روزگار بر خلاف آرزوهایم...

سال ها تکراری تر از همیشه

و لحظه هایی که

که می گذرد

اما به سختی

بهار پائیز گونه ام مبارک

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلتنگ

نمیدانم چرا ، اما برایت سخت دلتنگم ، در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده میتازند ، من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم .

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی تو تنهام

بی انصاف با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای ؟ که اینچنین بیخیال ما شدی ؟

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پرواز

اگر واقعا عشق را یافتی، به آن پرواز بده و رهایش کن. اگر خودش ماندن را انتخاب کرد، به این معناست که عشق واقعی تو همان است.

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هوای بارونی
هوا گرفته بود باران مي باريد.........كودكي آهسته گفت: خدايا گريه نكن ..........همه چي درست ميشه


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خسته

 

از این عصر خسته ام
برگردیم
به هزاره های دور
من با پوست خرسی
که زمستان هایمان را خوابیده
برای تو بالاپوشی بدوزم
و تو
با شاخ گوزن پیری
که شکار کرده ای
عکسم را
روی دیواره ی غارمان بکش!
مرا به هزاره هایی ببر
که غروب ها
با شکاری تازه به خانه می آمدی
و قلب من
تنها آتشی بود که کشف کرده بودی

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

این روزها حال وهوای خوشی ندارم.آسمانی ابری رویم سایه انداخته ویک دلتنگی کوفتی که رهایم نمیکند.نه یاری برای همدردی میبینم ونه مامنی برای آرامش.بدتر از همه آدمهایی که بی تفاوت از کنارم میگذرند رد پای وحشتی عظیم را در چشمهای من نمی بینند.چیز هایی در من در حال فرو ریختن است که سالها برای ساختنشان زحمت کشیده ام.که اگر بیافتد این اتفاق دوباره بنا کردنشان محال است.دلم میخواهد اینهمه بی اعتمادی را استفراغ کنم . الان بیشتر از هر وقت دیگری آرزو میکنم ای کاش یک اسب داشتم.دستم را فرو میکردم توی یالهایش.سوارش میشدم وچهار نعل میتاختم..........


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , leilayeinroozhayeman.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM