سهم من از دنیا

باختن

باید قمارباز باشی تا بفهمی فرق است بین ‘باختن’ و ‘بد’ باختن…

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدایااجازه هست


خدایا
اجازه هست ناصبوری کنم؟

به بزرگیت قسم از صبوري خسته ام...

از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند و میماند...

از اشك هايي كه شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستید

و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،

در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .

آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما

ای تنهــاامیدم

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشقی

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیانت

تنت در بغل کسی و دلت پیش دیگری.هزار خطبه هم بخوانند

خیانت است.

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به خاطر بیاور

اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مادر

فرشته نبود
اما مهربان بود
بی پناهم که یافت
خانه ای ساخت برایم
از نور و آرامش
ومن با شکوه زیستم

دست هایش سفید بود و روشن
انگار
از چیدن ماه آمده بود.

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شبها

چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا كردم

دلم را با جنون بی كسی ها آشنا كردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی

كه قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا كردم

چه حسی بود در قلبم شبیه كوچه برفی

به راه كوچه برفی ترا از خود جدا كردم

نفهمیدم كه می میرم نباشی مثل پروانه

تو را من در ته این كوچه برفی رها كردم

چه شبها تا سحر با قاصدك در خلوتی بیرنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا كردم

به پای قاصدك بستم صبوری را شبیه گل

نوشتم روی گلبرگش كه من بی تو چه ها كردم

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دفترعشق

دفتر عشـــق كه بسته شـد 
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم 
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون 
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
اونیكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود 
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو 
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم 
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
از دســـت قــــلبم شاكیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم 
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم 
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن 
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه 
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو 
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه 
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه 
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو 
ازاون كه عاشقــــت بود 
بشنو این التماس رو 
ــــــــــــــــــــــ 
ـــــــــــــــ 
ـــــــــــ 
ـــــــ

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در اين روزهای خاكستری....

دلم برای نقاشی های كودكی تنگ شده....
برای آسمان آبی...
زمين سبز پر گل....
خانه ای با شيروانی قرمز...
برای آدمهای هميشه خندان....
و پرنده های در حال پرواز...

در اين روزهای خاكستری....
كنار اين همه آدم عبوس...
و آسمان بی پرنده...
دلم هوای روزگار كودكيم را كرده....
روزهای خيلی دور
رويايی گم شده...


آه مادر...
نگاهم كن....
من هم مثل تو
اين روزها چقدر پير شده ام ……!!!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عجب بغض پرتوقعی

پیشانی ام ...
چسبیدن به سینــه ات را میخواهد..
و چشم هایم خیس کردن پیراهنت را...
عجب بغض پرتوقعی دارم...
مــن امروز ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم رسیدن می خواهد...

دیگر طاقت رویاهایم

تمام شده!

دلم رسیدن می خواهد...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هی رفـ ـیـ ـق!

گاهی آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونهش و بگه :

هی رفـ ـیـ ـق!

از چیزی ناراحتی؟

اونوقت آدم برگرده بگه:

آره رفیق،ازهـمه چـی ...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پیر شده ام

پیر شده ام
پا به پای دردهایی که
قد کشیده اندو
بزرگ شده اند!
میترسم!
میترسم دیگر
دستم به قلم نرود!
فکرش را بکن
تمام میشوم شبی!
یک روز می آیی و میبینی
نه من هستم
نه این کلمات!
آری
دارم خشک میشوم!
پا به پای
گلدانهایی که ...
این روزها میگذرند
اما
من از این روزها نمیگذرم!!


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بخوام از تو بگذرم


بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم

تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو

دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده

بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همه " بخونن "

بعضی چیزها را " باید " بنویسم نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه " برای اینکه " خفه نشم " همین !!

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهربانم

منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد
به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خسته ام ازاین زمونه

روزگار بر خلاف آرزوهایم...

سال ها تکراری تر از همیشه

و لحظه هایی که

که می گذرد

اما به سختی

بهار پائیز گونه ام مبارک

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلتنگ

نمیدانم چرا ، اما برایت سخت دلتنگم ، در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده میتازند ، من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم .

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی تو تنهام

بی انصاف با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای ؟ که اینچنین بیخیال ما شدی ؟

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پرواز

اگر واقعا عشق را یافتی، به آن پرواز بده و رهایش کن. اگر خودش ماندن را انتخاب کرد، به این معناست که عشق واقعی تو همان است.

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هوای بارونی
هوا گرفته بود باران مي باريد.........كودكي آهسته گفت: خدايا گريه نكن ..........همه چي درست ميشه


نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خسته

 

از این عصر خسته ام
برگردیم
به هزاره های دور
من با پوست خرسی
که زمستان هایمان را خوابیده
برای تو بالاپوشی بدوزم
و تو
با شاخ گوزن پیری
که شکار کرده ای
عکسم را
روی دیواره ی غارمان بکش!
مرا به هزاره هایی ببر
که غروب ها
با شکاری تازه به خانه می آمدی
و قلب من
تنها آتشی بود که کشف کرده بودی

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چه زود

دلـــــــــــم تنــــــــــــگ اســــــت؛ صــــــــــدايم خـــيـــــــــــــس وبـــــــارانيـســـــــت ؛ نمــــــيدانـــــم چــــــــرا در قـلــــــب من پــــــاييــــــــــــز طــــــولانيســــــت!!

 

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدایا

” خدایا ” تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
اما…
تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی ؟

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی هیچ فاصله ای

دستم،
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
… تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،
که خالــی ام از تو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

افکارم

گوشهایم را می گیرم ...

چشم هایم را می بندم ...

و زبانم را گاز می گیرم ...

ولــــی ...

حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ...

چقـــدر دردنــــاک است ...

فــهــمــیــدن !

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بوی خدا

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من خـــــدایی دارم

من خـــــدایی دارم
که به وقتش دامنی می پوشد به اندازه ی
تـــــــــــمام دلتنگی هایم ...
و لحظه ای دیگر سیـــنه ای دارد
مـردانه و امن...

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر سخته

چقدر سخته دلتو بشکونن
غرورتو بشکونن
قولاشونو بشکونن
و تو بخوای حداقل بغضتو سالم نگه داری اما نتونی ….

نویسنده: لیلا ׀ تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

درباره وبلاگ

این روزها حال وهوای خوشی ندارم.آسمانی ابری رویم سایه انداخته ویک دلتنگی کوفتی که رهایم نمیکند.نه یاری برای همدردی میبینم ونه مامنی برای آرامش.بدتر از همه آدمهایی که بی تفاوت از کنارم میگذرند رد پای وحشتی عظیم را در چشمهای من نمی بینند.چیز هایی در من در حال فرو ریختن است که سالها برای ساختنشان زحمت کشیده ام.که اگر بیافتد این اتفاق دوباره بنا کردنشان محال است.دلم میخواهد اینهمه بی اعتمادی را استفراغ کنم . الان بیشتر از هر وقت دیگری آرزو میکنم ای کاش یک اسب داشتم.دستم را فرو میکردم توی یالهایش.سوارش میشدم وچهار نعل میتاختم..........


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , leilayeinroozhayeman.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM